رادینرادین، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 14 روز سن داره

@@ پسرم رادینم @@

پسر دوست داشتنی من

سلام پسر عزیزم. خوشحالم از اینکه بزرگتر شدی و خیلی از مسائل رو براحتی متوجه میشی مخصوصا دوست داشتنها و محبتهایی رو که بهت میشه رو با خلوص نیت بر میگردونی  به خودمون و دیگران. یا اینکه هرچی بهت یاد میدم رو انجام میدی اگر خواستی به وسیله کسی دست بزنی  اجازه میگیری هرچند گاهی یادت میره اما برای غریبه ها خوب یادت میمونه و یا اینکه بعد از غذا امکان نداره یادت بره و میگی دست شما درد نکنه ه ه ه  یا کسی از در میاد یا کسی از خواب بیدار میشه با لحن بچگانه و طمانینه میگی اناااااام یا انااام دوگبیی(سلام)(صبح بخیر) یه مورد دیگه مثلا اگه خدایی نکرده جاییت درد بگیره یازمین بخوری من بهت میگم کجات درد میکنه؟ میگی (اشکال نداره...
31 فروردين 1392

اولین پیک نیک بهاری

سلام پسر قشنگم. چهارشنبه با باباجون اینا و خاله مهسا و عمو پویان رفتیم باغ از اونجا که دیگه ددری شدی و عاشق بیرون رفتنی اسکوتر و ماشینت رو برات آوردم تا بتونی بازی کنی و اونجا حسابی باهاشون بازی کردی و دویدی. و من هم از فرصت استفاده کردم تا از این لحظات بیادماندنی عکس بگیرم خلاصه جای همه خالی کباب کردیم و تو هم خدا رو شکر افتادی به غذا خوردن و هم بازی میکردی هم میخوردی. هوا هم کاملا خوب و بهاری و کمی هم نم بارون زد و حسابی هوای شاعرانه ایی شده بود و حیفم اومد کاپشن تنت کنم اما ٣ ٤ تا لباس پوشوندمت تا سردت نشه. این هم چند تا عکس از اون حال و هوا رادین و بابا جون که واقعا همدیگر و دوست دارن و دوست داشتنی...
31 فروردين 1392

کتاب یه دوست خوب

سلام پسر عزیزم. نمی دونم چرا وقتی اردیبهشت میشه من حال و هوام عوض میشه خودم فکر مکنم بخاطر اینه که خاطرات نمایشگاه به یادم میاد و حال و هوای کتاب و کتابخوانی هرچند که دیگه مثل سابق وقت زیادی برای کتاب خوندن ندارم اما بعضی از شبها که خوابم نمیبره انگار که یه چیزی گم کرده باشم میرم یه جایی پیدا میکنم و کتاب یا مجله میخونم یه علت دیگه ایی هم که داره چون توی این ماه فهمیدم که تو عزیز مو باردارم و خیلی خوشحال بودم و آخرین علت هم اینه که تولد خواهر گل مامانی یعنی خاله مهسا توی این ماهه . حالا اینو بگم که با خاله مهسا رفتم نمایشگاه و کلی کتابهای خوب برات خریدم و دیگه خیالم راحته که میتونم تو رو علاوه بر بازی با کتاب و کتابخونی آشنا کنم چون ...
31 فروردين 1392

دنیای کودکی رادینم

سلام پسر گلم که از لحظه لحظه بزرگ شدنت لذت میبرم. اومدم از کارای قشنگت و از چیزهایی که یاد گرفتی برات بنویسم. اول از همه باید بگم که دیگه شبها روی تخت خودت می خوابی یعنی وقتی که خوابت میبره میذاریمت روی تختت روزای اول که متوجه میشدی گذاشتیمت روی تختت غر میزدی اما الان حتی بعد از ظهرا که میخوابی میذارمت روی تختت و دیگه عادت کردی و راحت غلت میخوری و میخوابی. یه خبر خیلی خوب اینکه روزا دیگه پمپرز نمی پوشی و خودت میری دستشویی یا روی لگنت میشینی و جی جی میکنی روزای اول یادت میرفت و بعضی اوقات خودت رو خیس میکردی و میگفتی مامان جی جی کردم اما دیگه مرتب بهت یادآوری کردم و میگفتم جای جی جی و پی پی اینجاست و دیگه خودت یاد...
31 فروردين 1392

من و رادینم

سلام پسر گلی مامانی. دیگه برای خودت مرد شدی و به تنهایی دستشویی میری و کارت رو خودت انجام میدی. خیلی به کمک کردن علاقمند هستی  و دوست داری هر کاری رو که میتونی خودت انجام بدی مثلا جارو برقی رو به برق بزنی خودت روشنش کنی و یا کمی با دستای کوچولوت جارو میکشی. و یا اینکه وسایلات رو خودت جمع کنی که در مورد این گاهی این کار  رو میکنی. لباسات رو در روز 2 تا 3 بار عوض میکنی و دوست داری لباس جدید بپوشی و میگی مامان میخوام اینو بپوشم این بهتره. بیشترین بازی که توی خونه انجام میدی دوچرخه سواریه و بعضی اوقات هم میگی مامان دوچرخم خراب شده پیچ گوشتی بده درستش کنم و نیم ساعت تا 1 ساعت مشغول تعمیر دوچرخت هستی. و از این کارها خیلی ...
31 فروردين 1392

روزهای دلتنگی

سلام پسرم . دلم برای دنیای مجازی تنگ شده و خودم رو با دنیای کودکانه ی تو سرگرم میکنم از خمیر بازی گرفته تا رنگهای انگشتی و یادگیری تراشه های الماس . ۲ هفته ایی هست که برات تراشه ها دو گرفتم و تو هم که خیلی بازیگوش شدی و با هر ترفندی باهات کلمات رو تمرین می کنم . هنوز هم توی  خونه به من کمک میکنی لباسهای شسته شده رو توی کمد میذاری  و یا صندلی زیر پات میذاری و میگی مامان میخوام ظرف بشورم اما در واقع اب بازی میکنی . قربونت برم عزیزکم.  ...
31 فروردين 1392

ما بدون کامپیوتر

سلام عزیز دلم   میخوام کمی از دوران بی کامپیوتری برات بنویسم ..از وقتیکه بابایی دنیای بیزینس شده ما رو هم گرفتار کرده .. البته بعد از دوران راه اندازی دفترش قول داده برای ما لبتاپ بگیره و چون به معمولیش قانع نیستیم باید صبر داشته باشیم..همین موضوع باعث غیبتم شده اما نمیشه از شیطنت های تو ننوشت.. برای سرگرم کردن بیشتر تو برات رنگ انگشتی خریدم و هرموقع میبدمت حموم با هم روی دیوار حموم نفاشی میکشیم و تو با انگشتای کوچیکت با رنگا بازی میکنی علاوه بر اون توی اتاقت یه خونه ی پارچه ای داری که توش خونه بازی می کنی توی خونه ت بابایی کلی امکانات هنر و موسیقی گذاشته و تو کلی باهاشون ذوق میکنی ..عزیزم  ایشالا..خونه واقعیت.. و از ا...
31 فروردين 1392